گوبولینو گربۀ جادوگر (قسمت اول)

نوشته شده توسط پنجشنبه ۱۳۴۸/۱۰/۱۱ ساعت ۰۳:۳۰ - گروه خبری داستان های کودکانه - مکان :

گوبولینو گربۀ جادوگر (قسمت اول)

در یک شبِ تاریک و ابری دو بچه گربه از غاری که در آن متولد شده بودند، بیرون خزیدند. این اولین باری بود که آنها با پایِ خودشان از غار بیرون می آمدند. هوا بسیارتاریک بود و گوبولینو به سختی می توانست خواهر دوقلویِ خودش سوتیکا را ببیند. رنگ بدن خواهرش هم، مثل خودش کاملاً سیاه بود و در تاریکی شب دیده نمی شد. گوبولینو از خواهرش پرسید : “ وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کار کنی ؟ ” سوتیکا گفت : “ من می خواهم مثل مامان یک گربۀ جادوگر بشوم. دوست دارم جادوگری ، جاروسواری و تبدیل موش ها به قورباغه ها و قورباغه ها به خوکچه های هندی را یاد بگیرم. دلم می خواهد با باد شب پرواز کنم و با خفاش ها و جغدها فریاد بزنم میوو... میوو !” و مردم بگویند: “سوتیکا گربه جادوگر آمد.” گوبولینو برای مدتی طولانی ساکت ماند. سپس گفت : “ من می خواهم یک گربۀ آشپزخانه بشوم. ” “ می خواهم کنار آتش بنشینم و پنجه هایم را زیر سینه ام جمع کنم و خِرخِر کنم و وقتی که بچه ها می خواهند از خانه به مدرسه بروند گوش هایم را بکشند، غلغلکم بدهند و سر به سرم بگذارند. من مراقبِ خانه باشم، موش ها را بگیرم و به بچه ها نگاه کنم. وقتی همه بچه ها به تختخواب شان رفتند من از دامن مادرشان بالا می روم و آنها من را گوبولینو،گربۀ آشپزخانه صدا می زنند. ”

برای ثبت نظر خود باید وارد سایت شوید ورود یا ثبت نام